از يه جايي به بعد به خودت ميگي...
اصلن چه دليلي داره به كسي بگم حالم بده ؟
اونا چيكار ميتونن واسم كنن...
جز گفتنِ يه الهي بميرم ،
جز گفتنِ يه ناراحت نباش ميگذره ...
در روز اونقد مي خنديو ميگي واي ...
من چقد خوشحالم كه خودتم باورت ميشه
واقعن حالت خوبه اما شبا
وقتي سرتو ميذاري رو بالش ميگي نه !!
اونقدرا هم خوب نيستم .
كم كم گريه كردن يادت ميره ،
ميريزي تو خودت ؛
غمه دوريشو ، اينكه رفت با كـَسه ديگرو ...
ميگي به من چه !!
چند وقت بعد ميبيني ديگه نميتوني ...
سره يه موضوعِ كوچيك گريه ميكني ،
داد ميزني ،
ميگي چه بلايي داره سرم مياد ؟
به خودت فُحش ميدي ، ميكوبي به درو ديوار ،
همه بهت ميگن چته ؟
تو كه اينقد ضعيف نبودي !!
توو دلت ميگي ...!
اونقد قوي بودم كه ديگه ته كشيده ...
تمومِ افكارم ، باورام ، احساسم ، حتی خودمم ديگه ته كشيدم.
نظرات شما عزیزان:
دوستايي که بود و نبودشون به روشن و خاموش کردن يه کليک بستگي داره.
مريم اجي جوووووونم وبلاگت بي نظيره
پاسخ:مرسی گلم نظر لطفته طناز جان
ابرها درگــــیرند …
و منـــــ …
کنار خنده هایتــــــ می مانمـــــ …
در اینــــ دقایقــــ دلتنگیـــــ …